پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بيهوده...
نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1398
بازدید : 1452
نویسنده : اصغر بویه
حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشت / یک آسمان اشک آن شب در کوچه پاشیده بودم هرگز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز / رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم .
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,



جدايي...
نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1398
بازدید : 1596
نویسنده : اصغر بویه
خودش اول نگاهم کرد خدایا / به صد خواهش صدایم کرد خدایا گناه این جدایی گردن اوست / که او آخر رهایم کرد خدایا.. .
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,



قمار...
نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1398
بازدید : 2156
نویسنده : اصغر بویه
گه به زور روزگار از زندگیت برم کنار میرم تا ثابت بکنم عاشقتم دیوونه وار تو گریه های زار و زار سپردمت به روزگار این از خودم گذشتن رو پای خاطر خواهیم بذار خیال نکن که خواستمت این اونه که میخواستمت به قبله محمد اینه که حرف راستمه میخوای واست - همین وسط داد بزنم - با تار زلفات دلم رو دار بزنم پیش همه خلق خدا زار بزنم - گریه کن وم سر توی دیوار بزنم بعد یه عمر آزرگار یه عاشقی تو روزگار از غشق تونست که بگذره بدون باختن تو قمار....
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,



عشق...
نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1398
بازدید : 2009
نویسنده : اصغر بویه
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست من سوخته ام در تب ، آنقدرکه امروز بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست غم دیده ترین عابر این خاک منم من جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا مانند کویری که در آن قافله ای نیست می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیس....
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,



رفتنت...
نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1398
بازدید : 1719
نویسنده : اصغر بویه
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم با اشک تمام کوچه را تر کردم دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد وابستگی ام را به تو باور کردم. .
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,



محكوم....
نوشته شده در سه شنبه 4 مهر 1391
بازدید : 636
نویسنده : اصغر بویه
در دادگاه عشق ....قسمم قلبم بود ....وكيلم دلم و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان. قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام كرد و پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ كنار چوبه ي دار از من خواستند تا اخرين خواسته ام را بگويم و من گفتم به تو بگويند: ..... » دوستتدارم «
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , دل نوشته , داستان هاي عاشقانه , حرفاي عاشقونه , ,



تنهايي....
نوشته شده در سه شنبه 4 مهر 1391
بازدید : 681
نویسنده : اصغر بویه
گاهی چه غریبانه روزهای تلخ را سر می کنم. گاهی اوقات چه غریبم. گاهی چه دلتنگی رویم فشار می آورد. گاهی اوقات چه دلتنگم. چه دلگیرم. چه غمگینم از بی تو بودن ……….. چقدر سخته بی چشمانت ، بی دستانت ، بی نگاهت و بی آغوشت سر کردن. عشق سکوتی بین من و توست. عشق سکوت پر از حرف است. حرفهای ناگفته بین ما. دلم می خواست مانند پرنده ای بیپروا در کنارت اوج بگیرم. ای کاش زودتر برسد آن روز که در آغوش هم عاشقانه آرام گیریم. ای کاش برسد.
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , دل نوشته , حرفاي عاشقونه , ,



تنهايي...
نوشته شده در یک شنبه 2 مهر 1391
بازدید : 513
نویسنده : اصغر بویه
ز من مپرس کی ام یا کجا دیار من است زشهر عشقم و دیوانگی شعارمن است منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبح همیشه سوی رهت چشم انتظارمن است چو برکه از دل صافم فروغ عشق بجوی اگرچه آیت غم چهره پرشیار من است مرا به صحبت بیگانگان مده نسبت که من عقابم و مردار کی شکار من است دریغ سوختم از هجر و بازمرد حسود درین خیال که دلدار در کنارمن است درخت تشنه ام ورسته پیش برکه ی آب چه سود غرقه اگر نقش شاخسارمن است به شعله ای که فروزد به رهگذار نسیم نشانی از دل پرسوز بی قرار من است چو آتشی که گذارد به جای خاکستر زعشق ؛ این دل افسرده یادگار من است
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,



.......
نوشته شده در یک شنبه 2 مهر 1391
بازدید : 416
نویسنده : اصغر بویه
ما یک روز پروانه خواهیم شد بگذار روزگار هرچه می خواهد پیله کند
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , داستان هاي عاشقانه , ,



یکی بود یکی نبود...
نوشته شده در جمعه 17 شهريور 1391
بازدید : 551
نویسنده : اصغر بویه
رفتی و از خاطرت رفت که چه خاطراتی داشتیم واسه فرداهای با هم ، چه قرارها که نذاشتیم رفتی و رفت از خیالت که خیالت زندگیم بود اگه اشتباهی کردم به خدا از سادگیم بود چه تو قصه ، چه حقیقت ، یکی بود یکی نبود این جدایی های مبهم ، کار دنیای حسوده آخر حکایت عشق ، نرسید کلاغ خونه شده ایم پایان کهنه ، واسه دنیا یه بهونه دلک مونده و روندم ، شد بازیچه ی هر دست دیگه باورش نمی شه که هنوزم هست و زنده است تو نموندی ، مونده یادت که برام موند یادگاری دارم از نفس می افتم ، از دلم خبر نداری چه تو قصه ، چه حقیقت ، یکی بود یکی نبود این جدایی های مبهم ، کار دنیای حسوده آخر حکایت عشق ، نرسید کلاغ خونه شده ایم پایان کهنه ، واسه دنیا یه بهونه ..
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , حرفاي عاشقونه , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته , باز یه روزی میاد , , , منو ببخش , عزیزم , من خزونم تو بهاری , یکی بود یکی نبود ,



یکی بود یکی نبود...
نوشته شده در جمعه 17 شهريور 1391
بازدید : 609
نویسنده : اصغر بویه
رفتی و از خاطرت رفت که چه خاطراتی داشتیم واسه فرداهای با هم ، چه قرارها که نذاشتیم رفتی و رفت از خیالت که خیالت زندگیم بود اگه اشتباهی کردم به خدا از سادگیم بود چه تو قصه ، چه حقیقت ، یکی بود یکی نبود این جدایی های مبهم ، کار دنیای حسوده آخر حکایت عشق ، نرسید کلاغ خونه شده ایم پایان کهنه ، واسه دنیا یه بهونه دلک مونده و روندم ، شد بازیچه ی هر دست دیگه باورش نمی شه که هنوزم هست و زنده است تو نموندی ، مونده یادت که برام موند یادگاری دارم از نفس می افتم ، از دلم خبر نداری چه تو قصه ، چه حقیقت ، یکی بود یکی نبود این جدایی های مبهم ، کار دنیای حسوده آخر حکایت عشق ، نرسید کلاغ خونه شده ایم پایان کهنه ، واسه دنیا یه بهونه ..
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , حرفاي عاشقونه , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته , باز یه روزی میاد , , , منو ببخش , عزیزم , من خزونم تو بهاری , یکی بود یکی نبود ,



من خزونم تو بهاری...
نوشته شده در جمعه 17 شهريور 1391
بازدید : 627
نویسنده : اصغر بویه
کاشکی اون لحظه آخر اشکامو تو دیده بودی که شاید دلت می سوخت و حالا تو نرفته بودی حالا بی تو پر دردم پر تردیدم و وحشت بی تو بودن خیلی تلخه مثه مرگ توی غربت ه مه شبای بی تو اشک حسرت تو چشامه من که باورم نمی شه شایدم خوابی باهام ه می دونم برنمی گردی می دونم دوستم نداری تو همیشه دوری از من من خزونم تو بهاری کاشکی هرلحظه که نیستی ببینی چقدر ضعیفم که شاید دلت بسوزه واسه قلب نحیفم بی تو بودن مثه مرگ مثه مردن توی خوابه عزیزم تنهایی سخته مثه عشقبی جوابه اما تو رفتی و حالا دیگه هیچکی رو ندارم مثه ابرای بهاری شب و روز دارم می بارم می دونم عشقت بزرگ حتی ازسرم زیاده می دونم دلم کوچیک طاقت دردو نداره اما عاشقی همینه اولش خبر نمی ده واسه مردن پیش چشمات اوناجازه نمی گیره رفتی اما تا همیشه دل بهونتو می گیره بی وفایی اما قلبم همیشه واست میمیره همیشه واست می میره.
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته , باز یه روزی میاد , , , منو ببخش , عزیزم , من خزونم تو بهاری ,



منو تو چه ساده بودیم ...
نوشته شده در پنج شنبه 16 شهريور 1391
بازدید : 1550
نویسنده : اصغر بویه
منبع:وب مريم تو دلت يه جاي ديگه اينو چشمات داره ميگه ولي من ديگه ميدوونم كه توكفشت پره ريگه منو و تو چه ساده بوديم كه بهم دل داده بوديم پاي اين عشق خيالي بدجوري افتاده بوديم تو برو سراغ عشقي كه تا نفهمه تو كي هستي پاي عشق تو بميره و نفهمه خالي بستي منو و تو چه ساده بوديم كه بهم دل داده بوديم پاي اين عشق خيالي بدجوري افتاده بوديم
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , دل نوشته , داستان هاي عاشقانه , حرفاي عاشقونه , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته , تنهايي , نفس های خسته , , ,



رنگ عشق....
نوشته شده در پنج شنبه 16 شهريور 1391
بازدید : 943
نویسنده : اصغر بویه
منبع:وب مريم دختري بود نابينا که از خودش تنفر داشت که از تمام دنيا تنفر داشت و فقط يکنفر را دوست داشت دلداده اش را و با او چنين گفته بود « اگر روزي قادر به ديدن باشم حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم عروس **** گاه تو خواهم شد » *** و چنين شد که آمد آن روزي که يک نفر پيدا شد که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد و دختر آسمان را ديد و زمين را رودخانه ها و درختها را آدميان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست *** دلداده به ديدنش آمد و ياد آورد وعده ديرينش شد: « بيا و با من عروسي کن ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام » *** دختر برخود بلرزيد و به زمزمه با خود گفت : « اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ » دلداده اش هم نابينا بود و دختر قاطعانه جواب داد: قادر به همسري با او نيست *** دلداده رو به ديگر سو کرد که دختر اشکهايش را نبيند و در حالي که از او دور مي شد گفت « پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي » ******************
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , دل نوشته , داستان هاي عاشقانه , حرفاي عاشقونه , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته , تنهايي , نفس های خسته , , ,



نفس های خسته..
نوشته شده در پنج شنبه 16 شهريور 1391
بازدید : 641
نویسنده : اصغر بویه
منبع:وب مريم صدای نفس هایم کند گشته ولی هنوز رمقی باقیست زندگی می گذرد با تمام خوبی ها و بدی پس مگذار که او تو را به حرکت درآورد...
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , دل نوشته , حرفاي عاشقونه , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته , تنهايي , نفس های خسته , , ,



غم تنهایی ...
نوشته شده در پنج شنبه 16 شهريور 1391
بازدید : 679
نویسنده : اصغر بویه
منبع:وب مريم خدايا، تو را مي خوانيم وقتي قلب‌هايمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هايمان‌ ميشود وقتي نميتوانيم‌ اشك‌هايمان‌ را پشت‌ پلك‌هايمان‌ مخفي كنيم‌ و بغض‌هايمان‌ پشت‌ سرهم‌ ميشكند وقتي احساس‌ ميكنيم بدبختيها بيشتر از سهم‌مان‌است‌ و رنج‌ها بيشتر از صبرمان؛ وقتي اميدها ته‌ ميكشد و انتظارها به‌ سر نميرسد وقتي طاقتمان‌ تمام‌ ميشود و تحملمان‌ هيچ ... آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنيم‌ به‌ تو احتياج‌ داريم و مطمئنيم‌ كه‌ تو فقط‌ تويي كه‌ كمكمان‌ ميكني ... آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو راصدا ميكنيم و تو را ميخوانيم آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو راآه‌ ميكشيم تو را گريه‌ ميكنيم و تو را نفس‌ ميكشيم وقتي تو جواب‌ ميدهي، دانه‌دانه‌ اشك‌هايمان‌ را پاك‌ ميكني و يكي يكي غصه‌ها را از دلمان‌ برميداري گره‌ تك‌تك‌ بغض‌هايمان‌ را باز ميكني و دل‌ شكسته‌مان‌ را بند ميزني سنگيني ها را برميداري و جايش‌ سبكي ميگذاري و راحتي؛ بيشتر از تلاشمان‌ خوشبختي ميدهي و بيشتر از حجم لب‌هايمان، لبخند خواب‌هايمان‌ را تعبير ميكني و دعاهايمان‌ را مستجاب‌ آرزوهايمان‌ را برآورده مي کني؛ قهرها را آشتي ميدهي و سخت‌ها را آسان تلخ‌ها را شيرين‌ ميكني و دردها را درمان نااميدي ها، همه اميد ميشود و سياهي‌ها سفيد سفيد ... خداوندا ! تنها تو را صدا ميکنيم و فقط تو را مي خوانيم
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: تنهايي , حرفاي عاشقونه , دل نوشته ,



تنها شدم...
نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1391
بازدید : 725
نویسنده : اصغر بویه
منبع:وب تنهايي در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری شاید که دستی سرخ ک بودی گونه های تاریخ را مرهم می نهد در همین نزدیکی زیر بار تکرار ثانیه هایی که مدام چنگ در گریبان هم می زنند دستی سبز از طراوت گونه های فقر تیله های بلورین دلی شکسته را سوال می کند! شاید که این هجوم کهنه می خواهد از حلقوم نقره ای آلونک های سر به فلک کشیده سهم عریان و لخت اندیشه هایی که در باد بر خود می لرزند را بستاند شاید که آن پر نور ترین ستاره و تمامی ستارگان دیگر که در قلبشان ذره ای عدالت موج نمی زند توهمات نورانی ای هستند که در درون با سیاهی آمیخته اند شاید که اوج لذت این ستاره ها به تولد سیاه چاله ها ختم خواهد شد کاش سیاه چاله ها هم به صداقت قاصدک ایمان می آوردند کاش قاصدک ها هم می توانستند معجزه کنند آن وقت شاید آن پرنورترین ستاره می توانست عدالت را استنشاق کند وشاید که عدالت از شیقه های زمان بالا می رفت و دیگر ثانیه ها دست در گریبان هم نمی کردند.
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,
:: برچسب‌ها: تنهايي ,



تنهايي....
نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1391
بازدید : 751
نویسنده : اصغر بویه
منبع;وب تنهايي روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت آخر این قصه هجران بود و بس حسرت ورنج فراوان بود و بس یار ما را از جدایی غم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهد و پیمان را شکست بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر ناگاه پشتم را شکست آن کبوتر عاقبت از بند رست رفت و با دلداری دیگر عهدبست با که گویم او که هم خون من است خصم جان و تشنه ی خون من است بخت بد بین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول آن رحمت نشد عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست با چنین یقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دود و دم همدم شدم باده نوش غصه ی او منشدم آخر آتش زد دل دیوانه را سوخت بی پروا دل پروانه را عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر خاطراتم را بیرون کن ز سر دیشب از کف رفت فردا را نگر آخر این یکبار بشنو از من پند بر منو بر روزگارم دل مبند عاشقی را دیر فهمیدی چه سود عشق دیرین گسسته تار وپود گرچه آب رفته باز آید به رود
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,
:: برچسب‌ها: تنهايي ,



داستان عاشقانه پیانو....
نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1391
بازدید : 610
نویسنده : اصغر بویه
منبع:وب تنهايي چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو . صدای موسیقی فضای کوچیککافی شاپ رو پر کرد . روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت . مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد . هیچ کس اونو نمی دید . همه, همه آدمایی که می اومدن و می رفتن. همه آدمایی که جفت جفت دور میز میشستن و با هم راز و نیاز می کردن فقط براشون شنیدن یه موسیقی مهم بود . از سکوت خوششون نمیومد . اونم می زد. غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد . چشمش بسته بود و می زد . صدای موسیقی براش مثه یه دریا بود . بدون انتها , وسیع و آروم . یه لحظه چشاشو باز کرد و در اولین لحظه نگاهش با نگاه یه دختر تلاقی کرد . یه دختر با یه مانتوی سفید که درست روبروش کنار میز نشسته بود. تنها نبود … با یه پسر با موهای بلند و قد کشیده . چشمای دختر عجیب تکونش داد … یه لحظه نت موسیقی از دستش پرید و یادش رفت چی داره می زنه . چشماشو از نگاه دختر دزدید و کشید روی دکمه های پیانو . احساس کرد همه چیش به هم ریخته . دختر داشت می خندید و با پسری که روبروش نشسته بود حرف می زد . سعی کرد به خودش مسلط باشه . یه ملودی شاد رو انتخاب کردو شروع کرد به زدن . نمی تونست چشاشو ببنده . هر چند لحظه به صورت و چشای دختر نگاه می کرد . سعی کرد قشنگ ترین اجراشو داشته باشه … فقط برای اون . دختر غرق صحبت بود و مدام می خندید . و اون داشت قشنگ ترین آهنگی رو که یادداشت برای اون می زد . یه لحظه چشاشو بست و سعی کرد دوباره خودش باشه ولی نتونست . چشاشو که باز کرد دختر نبود . ه لحظه مکث کرد و از جاش بلند شد و دور و برو نگاه کرد . ولی اثری از دختر نبود . نشست , غمگین ترین آهنگی رو که یاد داشت کشید روی دکمه هایپیانو . چشماشو بست و سعی کرد همه چیزو فراموش کنه . …. شب بعد همون ساعت وقتی که داشت جای خالی دختر رو نگاه می کرد دوباره اونو دید . با همون مانتوی سفید با همون پسر . هردوشون نشستن پشت همون میز و مثل شب قبل با هم گفتن و خندیدن . و اون برای دختر قشنگ ترین آهنگشو , مثل شب قبل با تموم وجود زد . احساس می کرد چقدر موسیقی با وجود اون دختر براش لذت بخشه. چقدر آرامش بخشه. اون هیچ چی نمی خواست . فقط دوس داشت برای گوشایاون دختر انگشتای کشیده شو روی پیانو بکشه . دیگه نمی تونست چشماشو ببنده . به دختر نگاه می کرد و با تموم احساسش فضای کافی شاپ رو با صدای موسیقی پر می کرد . شب های متوالی همین طور گذشت . هر روز سعی می کرد یه ملودی تازه یاد بگیره و شب اونو برای اون بزنه . ولی دختر هیچ وقت حتی بهش نگاه هم نمی کرد . ولی این براش مهم نبود . از شادی دختر لذت می برد . بدترین شباش شبای نیومدن اون بود . اصلا شوقی برایزدن نداشت و فقط بدون انگیزه انگشتاشو روی دکمه ها فشار می داد و توی خودش فرو می رفت. سه شببود که اون نیومده بود . سه شب تلخ و سرد . و شب چهارم که دختر با همون پسراومد … احساس کرد دوباره زنده شده. دوباره نت های موسیقی از دلش به نوک انگشتاش پر می کشید و صدای موسیقی با قطره های اشکش مخلوط میشد . اون شب دختر غمگین بود . پسربا صدای بلند حرف می زدو دختر آروم اشک می ریخت . سعی کرد یه موسیقی آروم بزنه … دل توی دلش نبود . دوست داشت از جاش بلند شه و با انگشتاش اشکای دخترو از صورتش پاک کنه . ولی تموم این نیازشو توی موسیقی که می زد خلاصه می کرد . نمی تونست گریه دختر رو ببینه . چشماشو بست و غمگینترین آهنگشو به خاطر اشک های دختر نواخت . … همه چیشو از دست داده بود. زندگیش و فکرش و ذکرش تو چشمای دختری که نمی شناخت خلاصه شده بود . یه جور بغض بسته سخت یه نوع احساسی که نمی شناخت یه حس زیر پوستی داغ تنشو میسوزوند . قرار نبود که عاشق بشه … عاشق کسی که نمی شناخت . ولی شده بود … بدجورم شده بود . احساس گناه می کرد . ولی چاره ای هم نداشت …
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه پیانو ,



حسرت....
نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1386
بازدید : 696
نویسنده : اصغر بویه
هرگز از من مخواه که تو را فراموش کنم که من در هوای تو و برای تو نفس میکشم.چشمان ابری ام زیر سایه آن درختی که تورا دیدم بارها باریدند و به امید دیدارت هر روز صبح با تمنا کوچه پس کوچه ها را به نظاره نشستند.شاید نشانی از تو بیابند.ای کاش دوباره بی خبر یک روز برای دیدنم بیایی،من به انتظار دیدارت همیشه چشم به راه خواهم ماند
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,
:: برچسب‌ها: تنهايي , روزاي با تو بودن , فاصله , دلتنكي ,



تنهايي...
نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1391
بازدید : 719
نویسنده : اصغر بویه
منبع;وب تنهايي من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها یک عالم گله و خدا یی بی ا دعا گم شده بودم میان دیروز و فردا تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم صدایت در گوشم پیچید نگاه ت در چشمانم نقش بست نشان دادی به من آنچه بودم آری، با تو رسیدم من به اوج خودم نامم را خواندی.. گفتی باران م بارانی شد دل و چشمانم آری بارانی شدم تا ببارم اما ای کاش بدانی تویی آسمانم بی تو نه معنا دارد باران نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان ای که شبیه تر از خود به منی بگو تا آخر راه با من هم قدمی
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,
:: برچسب‌ها: تنهايي , روزاي با تو بودن , فاصله , دلتنكي ,



روزاي با تو بودن...
نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1391
بازدید : 503
نویسنده : اصغر بویه
منبع :وب تنهايي روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند چه با شوق میخوانم چشمانت را وچه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است، چقدر قلبت زیباست… چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر میخوانمت تا دلم آرام بماند.
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,
:: برچسب‌ها: روزاي با تو بودن , فاصله , دلتنكي ,



فاصله....
نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1391
بازدید : 761
نویسنده : اصغر بویه
منبع:وب تنهايي می دانم که از هم دوریم و میان مان فاصله است. میدانم بین من و تو دیواریست به بلندای آسمان اما برای با هم بودن نیازی در کنار هم بودن نیست تو یادم کنی و نکنی من به یادت هستم.همانقدر که دلهایمان پیش هم باشد کافیست.بگذار فاصله ها خود را به این جدایی ها دلخو ش کنند وقتی دلهایمان با هم است خیالی نیست...
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,
:: برچسب‌ها: فاصله , دلتنكي ,



دلتنكي...
نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1391
بازدید : 734
نویسنده : اصغر بویه
منبع:وب تنهايي اگر مي دانستي كه چقدر دلتنگ تو هستم درجه ي ديوانگي ام را به چشم خود مي ديدي اگر مي دانستي كه لحظه هاي حضورت ، تيك تاك ساعت زمان زندگي از كار باز مي ايستد امواج طوفاني نگاهم را كه زير پلكهاي پراز اشكم پنهان است حس مي كردي اگر مي دانستي كه صداي ضربان نفسهايت در قلب بيقرارم ، حكايت دلواپسي ها را نقش مي بندد تمام قصه هايي را كه در طول دوبهار براي رؤياهايم ساختم ، لمس و باور مي كردي اگر مي دانستي كه طنين ناز صدايت ، فصل فصل كتاب زندگي ام را رنگين و زيبا مي كند آنگاه تمام اشكهاي غريبانه ام براي دل شيشه اي و نازكت معنا مي شود اگر مي دانستي كه لرزش ضربان قلبم براي ضربان قلب عاشقت چگونه هراسان مي تپد عشق را در امواج نگاههاي بي تابي و دلنگراني هايم مي ديدي و حقيقت درونم را روشن مي گرفتي اگر مي دانستي كه چقدر بيقرار و دلتنگ تو و لحظه هاي شيرين بودن و حس كردنت هستم تپش موج هاي عاشقي را در چشمانم حس مي كردي و مي دانستي كه چقدر چشم به راه توام اگر مي دانستي كه حتي با وجود بودنت و حس كردنت بازم هميشه و هرلحظه دلتنگ توام مي ديدي كه يك ديوانه چگونه براي حضور تو و نفسهايت پرپر مي شود و هرلحظه اشك مي ريزد آري من چشم به راه توام اي ماه تابان هستي و بي كسي هاي عاشقي غريب من بي تاب و بيقرار لحظه هاي بودنت هستم اي ستاره ي چشمك زن و روشن شبهاي تارم من زنده به عشق توام ، پايبند بهنفس هاي توام ، و در انتظار حضور ديدگان عاشقت هستم من با تكرار نفس هاي تو زنده هستم و با حرفها و لبخندهاي آسماني تو جاني تازه ميگيرم آري من بي تو هيچم اي اولين و آخرين و تنها عشق ماندگار ........
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: تنهايي! , ,
:: برچسب‌ها: دلتنكي ,



صفحه قبل 1 صفحه بعد